1402-10-26 00:05
475
0
88387
معراجی‌های گلستان را بشناسید؛

پاسداری از شهر مثل عقاب و شیر ژیان

شهید «علیرضا خدامی» به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و پس از رشادت‌های فراوان در شلمچه به فیض شهادت نایل گشت.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما»؛ شهید «علیرضا خدامی» یکم بهمن ۱۳۳۶ در شهرستان کردکوی به دنیا آمد. پدرش محمدرضا، در اداره کشاورزی کار می‌کرد و مادرش عنبر نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته فرهنگ و ادب درس خواند و دیپلم گرفت. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم اسفند ۱۳۶۵با سمت فرمانده ستاد محور در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به صورت و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده عبدالله شهرستان گرگان قرار دارد.

در روز چهارشنبه هفدهم دی ماه ۱۳۵۹ از شهرستان گرگان رهسپار اهواز شدیم و پس از توقف در بسیج ساری و گرفتن پتو و لباس فرم شب را در خوابگاه بسیج خوابیدیم.

صبح بعد از نماز و غسل شهادت عازم تهران شدیم و به دیدار امام رفتیم ولی چون وقت گذشته بود و ساعت ۶ به حسینیه جماران رسیدیم. امام در حال نماز و استراحت بود، چون نخواستیم ملاقاتمان باعث رنجش و سلب آسایش رهبر عالیه گردد سلامی به نماینده امام دادیم و به سوی قم حرکت کردیم.

به مسجد جمکران رسیدیم درب حرم بسته بود به مسجد جمکران رفتیم و پس از بجا آوردن نماز و زیارت بر سر قبر شهید مطهری و مفتح و قربانی رفتیم.

صبح روز بعد عازم اهواز شدیم. پس از عبور از اراک نماز ظهر را در خرم آباد خواندیم و قدری توقف نمودیم. چند تن از افراد انقلابی خیّر تعدادی نان یک جعبه سیب بعنوان پیشکش به مسئول تدارکات دادند.

ساعت ۳ بود که حرکت کردیم. برف کناره‌های جاده و تپه و کوهها را پوشانده بود و بچه‌ها با شوق و هیجان اطراف را می‌نگریستند.

ماشین ما اتوبوس نمره شخصی بود که با سرعت متوسط جاده‌ها را پشت سر می‌گذاشت تا اینکه به اندیمشک رسیدیم.  

حدود ساعت ۱۰ ربع بود که به مقر ستاد سپاه رفتیم و شب را در آنجا خوابیدیم. بچه‌ها پس از بجا آوردن نماز در سالن سپاه چادر پهن کردند و عده‌ای هم با گذاشتن چند نیمکت در پهلوی هم در اطاقی خوابیدند.

همان شب من و چند تن از دوستان روی نیمکت خوابیدیم. نیمه‌های شب بود که من موقع خواب دیدن از روی نیمکت به زمین افتادم و در همین موقع یکی از دوستان از خواب پرید و با شتابزدگی بچه‌ها را صدا زد و گفت: بیدار شوید که میگ عراقی حمله کرد و من خندیدم و گفتم نترسید از روی تخت افتادم و همگی خندیدند.

صبح پس از خواندن نماز جماعت و ورزش حرکت کردیم و در بین راه دزفول و اندیمشک ضدهوایی مستقر بود و خودروها و تانکها و نیروههای نظامی با وضع استتار و سنگربندی دیده میشوند.

حدود نیم ساعت بعد به دزفول رسیدیم. در شهر دزفول کم و بیش مردم در حال رفت و آمد و خرید نان بودند و صبحانه را در یک قهوه خانه نوش جان کردیم.

البته مغازه تابلوسازی و رنگ آمیزی بوده ولی در اثر جنگ و نبودن مشتری اجبار آقای تابلونویس قهوه چی شده بود که زیاد وارد نبود ولی در فن تابلو نویسی استاد بود.

بیشتر راکتهای عراقی به خانه‌های گلی اصا بت کرده بود و خانه‌های سنگ مرمر و چند طبقه اکثرا سالم و پابرجا بود. حدود ساعت ۳ به اهواز رسیدیم شهر ساکت و خاموش به نظر می‌رسید و مردم کم در حال رفت و آمد بودند.

بچه‌های پاسدار در حال نگهبانی و ماشین‌های ارتشی در خیابانها در حال رفت و آمد بودند و اکثر ماشین‌ها استتار شده توسط گل بودند و اینکه در شهر خودمان می‌شنیدیم که اهواز و شهرهای دزفول را خراب کردند اکثرا شایع بود و شهر همچنان پا بر جا و فرزندان قرآن و اسلام همچنان عقاب و شیر ژیان از شهر پاسداری و محافظت می‌کردند.

بعد از ظهر روز شنبه بیست دی ماه ۵۹ به ستادی که بچه‌های اعزامی از شهر مستقر بودند مستقر شدیم و بلافاصله ما را تدرکات کردند و پوستین و اورکت و حوله و گرمکن و وسایل مورد نیاز دیگر و سلاح ما را مجهز کردند که سلاح‌های سازمانی به ما دادند.

خاطرات اعزام «علیرضا خدامی»

ما حدود ۴۳ نفر از گرگان حرکت کرده بودیم و بعضی سلاحرهای ژ-س و بعضی‌ها کلاشینکوف دادند که من هم کلاشینکوف گرفتم.

به ما گفتند که شما در گروه دکتر چمران و جزء چریک‌های نا منظم هستید و منتظر دستور ماموریت باشید. با رسیدن ما گروهی از برادرانی که در این ستاد مستقر بودند همان روز بعد از ظهر عازم جبهه شدند.

شب صدای غرش توپخانه آنی قطع نمی‌شد و همیشه در چال غرش بود و می‌غرید و بچه‌ها در دل سیاهی شب که همه در حال استراحت و آسایش بودند نگهبانی می‌دادند و به دوردستهای فردای انقلاب می‌اندیشیدند.

ما می‌دانستیم در راهی قدم گذاشته‌ایم که درصد برگشت آن کم است و آنی از یاد خدا و ذکر دعا غافل نمی‌شدیم. واقعا در چنین مواقعی است که انسان به یاد خداست و ایمانش چند برابر می‌شود و همه ما در آرزوی هر چه زودتر ماموریت بودیم که وارد عملیات بشویم ماموریتی نامعلوم.
انتهای خبر/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.